به گزارش شهرآرانیوز، پرداختن به سوژههای اجتماعی که سویه مردمیتری دارد همیشه برای مخاطب جذاب بوده است؛ حالا اگر این سوژه، مردی شاعر و نابینا باشد که به گفته کارگردان، با آنکه به ظاهر چشمهایش نمیبیند ولی صرفا با کلمات زندگی نمیکند بلکه آنها را با احساس نهفته خود درک کرده و میبیند بدون شک میتواند موضوع جالبی برای هر کارگردان باشد. موسی عصمتی، زاده یکی از روستاهای سرخس، همان شاعر نابینایی است که سوژه مهدی لاری مستندساز شده است و در مستند داستانی «خودم میبینم» سوژه داستان زندگی سخت پسری که در ۱۲ سالگی بر اثر بیماری مننژیت دچار نابینایی میشود و دیگر نمیبیند. این مستند داستانی، هشتم دیماه ۱۴۰۴ قرار است در تهران رونمایی شود و ما به بهانه اکران آن، گپ و گفتی با کارگردان «خودم میبینم» داشتیم.
برای شروع بفرمایید ایده اولیه مستند از کجا شکل گرفت؟
ایدهی مستند «خودم میبینم» از وقتی شکل گرفت که یکی از دوستان نزدیکمان، بعد از دیدن شعر «پدرم را خدا بیامرزد» از موسی عصمتی که در شبکههای مجازی دیده شده بود، پیشنهاد داد که با آقای عصمتی ارتباط بگیریم و این داستان را به مستند تبدیل کنیم. البته ابتدا قرار بود این دیدار فقط یک مصاحبه ساده باشد ولی بعد از همنشینی و همکلامی با آقای عصمتی و شنیدن داستان زندگیاش دیدیم ظرفیت بیشتری دارد و باعث شد تصمیم بگیریم این روایت مهم را به تصویر بکشیم.
چه چیزی در زندگی آقای عصمتی بود که باعث شد شما را مجذوب کند و به سراغش بروید؟
وقتی با آقای عصمتی صحبت کردیم متوجه شدیم که این شعر تنها یک مرثیه ساده برای پدر کارگرش نیست؛ بلکه این شعر روایت شرافتِ کارگری در دل معدن ذغالسنگ است که در سکوت و تاریکی شکل میگیرد. برای ما، این شعر بازتاب درد و زحمتهایی بود که کمتر دیده شده است.
چیزی که این شعر و پیشنهاد ساخت مستند را برای من و تیمم جذاب کرد، تضادی بود که در شخصیت اصلی داستان دیدیم. موسی عصمتی، با اینکه نزدیک به چهل سال است که نابینا شده، جزئیات کار پدرش را آنقدر دقیق بازگو میکند که گویی خودش سالها در دل معدن زندگی کرده است. احترامی که موسی عصمتی برای پدر و مادرش قائل بود و رنج زحمتهای والدین برای فرزندشان باعث شد به ساخت این اثر بپردازیم.
دغدغه اصلی ما از جایی شروع شد که فهمیدیم این شعر و صدای موسی عصمتی فقط دربارهی یک پدر نیست، بلکه دربارهی دیدهنشدن است؛ دیدهنشدن کارگرانی که سالها در دل معدن زحمت میکشند. دیدهنشدن انسانی که اگرچه با چشم سر نمیبیند، اما رنج، شرافت و نان حلال را عمیقتر از بسیاری افراد درک میکند؛ چیزی که امروز عده خاصی به آن توجه میکنند.
زیبایی این روایت در احترام عمیقی است که موسی برای پدر و مادرش قائل است. با اینکه سالهاست آنها را ندیده، اما زحمتها، فداکاریها و تلاشهایشان هنوز در دل او زنده است و به شکلی زیبا در شعرش بازتاب پیدا کرده است.
برای ما، این احترام و جایگاهی که پدر و مادر در ذهن و دل موسی دارند، بسیار قابل تحسین بود. زندهبودن عشق و فداکاری آنها در کلمات موسی، در روند ساخت این اثر برای ما الهامبخش و دلگرمکننده بود.

چرا این موضوع تا این حد برای شما مهم و قابل احترام است؟ چون غالبا هنرمندان وقتی به سراغ سوژهای برای تولید میروند که یک ارتباط درونی نیز با آن دارند.
درست است. راستش برای من این موضوع فقط یک روایت بیرونی نبود؛ یک دلیل کاملاً شخصی هم داشت. من خودم پدرم را از دست دادم و بعد از شنیدن شعر «پدرم را خدا بیامرزد»، تمام خاطرات و زحمات پدرم برایم زنده شد و این شعر با تمام وجود بر دلم نشست، چرا که حس میکردم هر کسی که پدری زحمتکش داشته باشد، میتواند با این شعر همزادپنداری کند.
آقای عصمتی در شعرش از پدری میگوید که توی معدن کار میکرد؛ آن هم نه یک کار ساده، کاری سخت و پرخطر که هر روز این احتمال وجود داشت که دیگر به خانه برنگردد. پدری که با صورت و لباسی سیاه از ذغال به خانه برمیگشت، اما «رو سفید» از نان حلالی که سر سفره میآورد بود. همین نکته برای من قابل احترام بود. اینکه نگاه شاعر سرشار از احترام به پدری است که شاید دیده نشده، اما ستون زندگی بود.
به نظرم یکی از دلایلی که این شعر تا این حد اثرگذار بوده همین صمیمیت و صداقت آن است که بسیاری از ما، آن را درک کردیم و با این کلمات از پدرهایمان خاطره داریم. چون وقتی از نان حلال، رنج واقعی و زحمت و عشق پدر حرف زده میشود، دیگر قصه فقط قصهی یک خانواده نیست؛ بلکه تبدیل میشود به یک خاطرهی جمعی.
چه وجهی از شخصیت سوژه برای شما جالبتر به نظر آمد و سعی کردید آن را در مستند نشان بدهید؟
برای من، یکی از جالبترین و جذابترین وجوه شخصیت موسی عصمتی، احترام عمیقی بود که به خانوادهاش، به خصوص به پدر و مادرش، داشت. موسی عصمتی که سالها از خانوادهاش دور بود و آنها را نمیدید، با این حال همیشه در شعرهایش و حرفهایش از زحمات و فداکاریهای والدینش حرف میزند. این احترام به پدر و مادر و خاطراتی که از آنها داشت، برای من نکتهای عمیق و زیبا بود که در مستند به آن پرداختم که فکر میکنم موفق شدیم این جنبه از شخصیت موسی را به خوبی در مستند به مخاطب نشان دهیم.
نکتهی بعدی که خیلی برای من ارزشمند بود، علاقهی موسی عصمتی به ادبیات فارسی و تلاشهای او برای حفظ زبان فارسی بود. ارتباط موسی با شاعران فارسیزبان در کشورهای همسایه و تلاشش برای گسترش و حفظ این زبان، واقعاً تحسینبرانگیز است. این علاقه به زبان و ادبیات فارسی به نوعی نشاندهنده درک عمیق او از فرهنگ و هویت است که در مستند سعی کردیم به آن بپردازیم.

دلیل نامگذاری مستند به «خودم میبینم» چه بود؟
عنوان «خودم میبینم» از یکی از شعرهای موسی عصمتی گرفته شده است. جملهای ساده، اما پرمعنا که با وضعیت جسمی شخصیت اصلی داستان در تضاد قرار دارد. همین تضاد بود که برای من تبدیل به کلیدواژهی مستند شد. موسی عصمتی جهان را با چشم نمیبیند، ولی با تجربه، حافظه، احساس و کلماتش آن را میسازد و میفهمد. موسی به ما نشان داد حتی بدون تصویر هم میشود دید و درک عمیقی از دنیا داشت.
برای من شخصاً، این اسم به معنای احترام به قدرت ذهن و احساسات انسانهاست. موسی عصمتی برای من نشانهای از این گزاره است که «دیدن» همیشه فقط با چشم سر نیست و میتواند فراتر از آن باشد.
فرایند تولید مستند چقدر زمان برد و چه مراحلی را طی کرد؟
تولید مستند «خودم میبینم» حدود ۹ ماه زمان برد و شامل مراحل مختلفی از جمله تحقیق، پژوهش، نوشتن فیلمنامه، ضبط و تدوین اثر بود. تیم ما در تهران مستقر بود و برای فیلمبرداری و پژوهش باید به مشهد و روستاهای محل زندگی دوران کودکی آقای عصمتی در نزدیکی سرخس سفر میکردیم. زمان فیلمبرداری در مشهد و سرخس، با بارش سنگین برف مواجه شدیم که شرایط کار را سختتر کرد. علاوه بر این، تعداد لوکیشنها و افراد مصاحبهشونده زیاد بود و همینطور باید از نزدیک به جزئیات زندگی موسی میپرداختیم که این کار زمان و انرژی زیادی از تیم گرفت.
مهمترین چالشی که در ساخت اثر با آن مواجه شدید چه بود؟
یکی از چالشهای بزرگ ما انتخاب بازیگر نوجوانی بود که باید شخصیت دوران کودکی موسی را بازی کند. تلاش کردیم بازیگری نوجوان که شباهت زیادی به شخصیت اصلی داشته باشد پیدا کنیم. این کار برای ما بسیار مهم بود و نیاز به دقت زیادی داشت تا تصویر دقیقی از دوران کودکی موسی بسازیم. پیدا کردن بازیگر خوب نوجوان کار سادهای نیست. ما به آموزشگاههای بازیگری زیادی سر زدیم و فراخوان دادیم. از طرفی برای خودم اهمیت زیادی داشت که این بازیگر بتواند حس نابینایی را درک و اجرا کند. همچنین به لحاظ چهره و استایل هم به کاراکتر اصلی نزدیک باشد. در نهایت بعد از گشتوگذارهای فراوان با سپهر قزوینی در فضای مجازی آشنا شدیم که با آنچه میخواستیم شباهت زیادی داشت.
به نظر شما، مستندهای داستانی چه جایگاهی در سینمای ایران دارند؟
مستندهای داستانی به خاطر توانایی ترکیب واقعیت با داستانگویی، به یکی از ابزارهای جذاب و تاثیرگذار روایت در سینما تبدیل شدهاند. این مستندها میتوانند به مسائل اجتماعی و انسانی بپردازند و در عین حال با روایتی داستانی، ارتباط عاطفی و عمیقتری با مخاطب برقرار کنند. در سالهای اخیر، مستندهای داستانی در سینمای ایران به یکی از ابزارهای مهم برای مطرح کردن مسائل روز جامعه تبدیل شدهاند. این قالب نه تنها واقعیتهای جامعه را به تصویر میکشد، بلکه با پرداخت داستانی به واقعیتها، میتوانند اثرگذاری بیشتری داشته باشند و مخاطب را به تفکر وادار کنند. با توجه به اینکه مستندهای داستانی به راحتی میتوانند تاثیرات فرهنگی و اجتماعی عمیقتری بگذارند، حضور افرادی که علاقهمند به این عرصه هستند، میتواند به غنای بیشتر این نوع سینما کمک کند. بهویژه در زمانی که سینما به دنبال روایتهای انسانی است، مستندهای داستانی میتوانند نقش مهمی در آگاهیبخشی و تغییر نگاه جامعه ایفا کنند.